دوباره سلام
اما.... نمی دونم چرا از سه هفته پیش که وکیلم با خوشحالی خبر پذیرش شدنمو بهم داد هرچی غم تو دنیا ریخته تو دلم هنوز نرفته احساس دلتنگی شدیدی می کنم فکر نمیکردم اینقدر اطرافیانمو دوست داشته باشم هیییییییییییی پدر عشق بسوزه (اصلا هم تابلو نیست منظورم از اطرافیان کیه شما هم مرامی سه نکنین) باز جای شکرش باقیه که مادری دارم که صبورانه همیشه برام جای خالیه پدرو پر کرده و عشقی دارم که هرجا کم میارم به دادم میرسه راستی اسکار هم بام میاد مالزی (اینو برا اونی نوشتم که همه زندگیمه آهاااااااااای بابا زشته شما نخونید) .
تو این مدت همش فکر می کردم چکار کنم که تو این مدتی که اونجام ارتباطم با دوستام قطع نشه دیدم یکی از بهترین راهها زدن وبلاگه اگه دوستان افتخار بدن میتونیم از هم خبر درا باشیم(در ضمن دانشجویان محترم رشته کامپیوتر ماهشهر هم یادمیگیرن استفاده بهینه از صنعت وبلاگ یعنی چه البته ما کوچیکتر از اونیم که به این مغزهای انباشته از معلومات چیزی یاد بدیم)
خب فعلا بسه بایدبرم تو فناوری اینترنت دنبال لیست بلیط بگردم برا اونور
دعام کنید