کودکی هم عالمی داره!

سلام

امروز طرف صحبتم آدم بزرگان(آخه من خودم هنوز بزرگ نشدم) شده تا حالا احساس کنی چقدر دلت برای کودکیات تنگ شده و از صمیم قلب آرزو کنی دوباره کوچیک بشی!

من خیلی به این موضوع فکر می کنم گاهی اوقات دلم برا بچگیام تنگ میشه می دونی آدم وقتی کوچیکه واقعا شاده اگه می خندی واقعا از ته دل می خندی اگه گریه می کنی واقعا صادقانه اشک میریزی؟

                                             

                                           

همه چیز فقط وقتی برات معنی میداد که همون موقع داشت اتفاق می افتاد نه گذشته ای داشتی که آزارت بده نه آینده ای که نگرانت کنه

یادمه تنها عذاب کودکیم این بود که ظهر که می شد باید حتما می خوابیدیم!(چه عذاب سختی) و یا بزرگترین استرس روحیم ترس از امتحان جغرافیا بود همین!

اگه اون موقع ها می دونستم هر چی بزرگتر میشی زندگی سخت تر میشه هیچ وقت آرزو نمی کردم که بزرگ بشم

من احمقم تو پولدار!!!

سلام

امروز می خوام راجع به رابطه عمیق حماقت و کسب درآمد یه مطلب بنوازم! نه منظورم این نیست که پولدارا احمقن می خوام بگم گاهی اوقات حماقت ما آدما خیلی راحت یه عده رو پولدار می کنه و حتی مشهور!

 

امروز داشتم صدمین شماره مجلشونو می خوندم (اینم بگم که مجله رو دوستم خریده بود من پول پایه این چیزا نمیدم) تبلیغات احمقانه ایده های مسخره حالا کاش مطالب از خودشون بود خدا پدر صنعت دانلود و ترجمه رو بیامرزه!

 

یادمه نماینده همین موسسه اومده بود شهرمونو یه دوره کلاس گذاشته بود کلی هم منت سرمون گذاشته بودن که براتون کلاس گذاشتیم تا دیدتون نسبت به زندگی عوض بشه و موفق شین! نمی خوام اسم بیارم چون اونوقت خیل طرفداران احمق هجوم میارنو  من محکوم میشم به کودنی و هیچ نفهمی می دونی چرا می گم طرفداران احمق جون این جماعت کلی هزینه می کنن تا چیزایی رو بشنون که خودشونم می دونن!

                                                 

 

 خلاصه ما هم با چند تا از برو بچ پاشدیم رفتیم کلاس ووووووووووووووووووووه چه جمعیتی همه یه شاخه گل دستشون گرفته بودنو احساس می کردن شادن! جناب دکتر هم از بین فشار جمعیت با لبخندی سرشار از موفقیت و شادی رفت رو سن و شروع کرد به صحبت کردن با موضوع گفتگو با خدا! قشنگ حرف می زد(بهتره بگم مخ میزد) و من شرمنده بودم از اینکه راجع به اینا چی فکر می کردم.

 

یادم نیمره فردای اونروز(در حالی که هنوز شرمنده بودم) تو اینترنت چرخ می زدم که یهو می دونین چی دیدم؟ متن کامل گفتگو با خدا اونم به انگلیسی بیشتر که سرچیدم بیشتر صحبت های اقای دکتر رو کشف کردم ظاهرا آقای دکتر با کت و شلوار اینترنت دوماد شده بودند(آخه طوری حرف میزد که انگار همه حرفا تراوشات مغز فعال خودشه)

 

اینجا بود که منم نظریه دوم  نیوتن رو تکمیل کردم:

 

                           اگه چهارتا احمق مثل من نباشه اینا چطور نون در میارن؟

 

پیشنهادی که نمی تونی رد کنی!

سلام

همیشه عاشق دو تا شخصیت بودم پدر خوانده و سزار(چه ربطی به هم دارن) چون دو تاشون آدمای محکمی بودن ولی از پدر خوانده بیشتر

همیشه با خودم اینطور فکر می کردم که سزار به دشمنانش رحم کرد آخرشم توسط همونا کشته شد ولی پدر خوانده حتی برادرش رو هم که بش خیانت کرده بود کشت و همیشه قدرتمند باقی موند

یه بار اینو به یکی از دوستام(از جنس لطیف) گفتم نگام کردو گفت فلانی ازت می ترسم

زرشک  

علم بهتر است یا ازدواج!!!!!

سلام

یکی از قدیمی ترین موضوع های انشا همیشه این بوده علم بهتر است یا ثروت ولی به نظر من با حضور هر چه بیشتر جوونای امروزی در صحنه این موضوع باید عوض بشه باید گفت علم بهتر است یا ازدواج!!!!!

می پرسین چرا الان میگم ٬ نسل جدید ما انگار هیچ هدفی نداره جز زن گرفتن پایه صحبت هر کدوم که می شینی با یه روشن بینی احمقانه نسبت به آینده ای روشن روبرو میشی!!!

عجیبه انگار هیچ مشکلی نیست درسم که تموم میشه سربازی هم که دوساله کارم که خدا کریمه خوب پس من شرایطشو دارم یالا بابا زن می خوام!

جالب اینه که اکثر متولدین ۶۴ و ۶۵ در گیر این قضیه هستند و جالب اینکه همشونم فکر می کنن آخر عقل کل هستند. واقعا نمیدونم تو دانشگاه که نگاه می کنی دانشجو به فکر هر چیزی هست به غیر از زبونم لال درس!

گاهی دلم می خواد بهشون بگم بابا عشق کافی نیست  خدمت کار تحصیلات و از همه مهمتر استواری شخصیت هم لازمه

فکر نمی کنید دختر بدبختی که تو خونه پدر تو ناز و نعمت بوده تو خونه شما حداقل باید..... هی بگذریم این دخترا هم هر چی سرشون بیاد تقصیر خودشونه به قول معروف خود کرده را تدبیر نیست  اصلا بحث فایده نداره می دونی چرا چون دیروز داشتم به یکیشون بحث می کردم :

یارو: فلانی(یعنی من) چرا زن نمیگیری؟

من: زوده  می خوام درس بخونم

یارو(با یه نیشخند که آدم احساس می کرد احمقانه ترین حرف عالمو زده): تعجب می کنم درس!! چطور دل به چیزی می بندی که دل نداره(مرسدس)

فکر می کنید تو اون لحظه چی داشتم بگم طرف واقعا فکر می کرد بزرگترین سخن قرنو گفته فقط تو اون لحظه به این فکر می کردم که ....... بگذریم

 

مردی با نقاب آهنی!

سلام

همه راجع به آدما و نقاباشون شنیدیم تو قصه ها و فیلما همیشه شخصیت های بدی می بینیم که نقاب خوب به صورتشون زدن !!!! ولی من میخوام اینبار از یه زاویه دیگه به این موضوع نگاه کنم

آره آدمای خوبی که مجبورن نقاب سخت گیری ٬ خشکی ٬ و به قضاوت بعضی ها بدی به صورتشون بزنن اونم فقط بخاطر شرایطی که اطرافیان برا آدم ایجاد می کنن اگه ادم خوبی باشی یا همه کنار بیایی همه رو درک کنی هر جا میشینن می گن بابا ول کن طرف یوله کشکه چیزی حالیش نیست!!!

اما به محض اینکه حالشونو بگیری می شی ادم چیز فهم دیگه بر چسب کشک بودن بهت نمی زنن اونروز تو جمع رفقا بحث بود یکشون گفت فلانی تو که همش می گی می خندی چرا بعضی جاها(سر کار مثلا) می شی مثل برج زهر مار؟!!!

بر خلاف فیلما که اول طرف فکر می کنه بعد با یه قیافه حق به جانب جواب میده من سریع رفتم سر اصل مطلب گفتم آخه  اطرافیان مردمو به دو دسته بیشتر تقسیم نمی کنن:

۱- دسته کشکا = این دسته عبارتند از آدمایی که هر کاری از دستشون بر میاد برا اطرافیان انجام میدن وخلاصه در یک کلام سعی می کنن درک کنن و معرفت به خرج بدن(نمره خوب میدن!!!!)

۲- دسته عقده ای ها= آدمایی که موقعیت خودشونو به هیچ چیز نمیدن براشون مهم نیست فلان رفیقش چی به سرش میادو خلاصه از این حرفا(نمره بد میدن!!!!!)

منم هرچی فکر میکنم می بینم تو حرفه ما خداییش جز گروه دوم باشی بهتره تا گروه اول!

فقط همیشه با خودم میگم کاش تو این تقسیم بندی دسته سومی هم وجود داشت!!

۳- با معرفت ها