اینم "بانک مساعدت" که قولشو داده بودم
- خودت می دانی . هر آدم زنده ای این بانک را می شناسد.
- ممکن است اما هنوز منظورت را نمی فهمم.
- اصلا مهم نیست مثال می زنم:
" من می دانم تو سر انجام رشد می کنی و آدم با نفوذی می شوی. این را از آنجا می دانم که من هم مثل تو بوده ام: جاه طلب ٬ مستقل ٬ صادق. امروز دیگر قدرت گذشته ام را ندارم ٬ اما قصد دارم به تو کمک کنم چرا که نمی توانم یا نمی خواهم در جا بزنم آرزوی بازنشستگی ندارم رویای مبارزه جذابی را دارم که اسمش زندگی ٬ قدرت و افتخار است.
شروع می کنم به سپرده گذاری در حساب تو... این حساب پولی نیست ٬رابطه ای است. تو را به فلان کس و بهمان شخص معرفی می کنم و بعضی از امور را برایت تسریع می کنم تا به نتیجه برسی. تو میدانی چیزی به من بدهکاری٬ اما هرگز به آن اشاره ای نمی کنم."
- و یک روز....

- " دقیقا. یک روز از تو کمکی می خواهم. می توانی بگویی نه٬ اما می دانی به من بدهکاری. به من کمک می کنی٬ من هم همچنان به تو کمک می کنم ٬ و دیگران می فهمند تو آدم فداکار و قدر شناسی هستی و در حسابت سپرده می گذارند.
همیشه روابط مطرح است٬ چرا که این دنیا از روابط ساخته شده است و بس.
آنها هم روزی از تو کمک می خواهند٬ تو به کسانی که به تو کمک کرده اند احترام می گذاری و کمکشان می کنی٬ و به مرور زمان٬ در تمام دنیا شبکه ای پیدا می کنی و هرکه را لازم باشد می شناسی و نفوذت روز به رز بیش تر می شود."
- ممکن است حاضر به انجام کاری نشوم که از من می خواهی.
- " البته. مثل هر بانک دیگری سرمایه گذاری در بانک مساعدت هم خطراتی دارد. حاضر نمی شوی کمکم کنی. خوب ٬از تو تشکر می کنم و می روم سراغ فرد دیگری که در حسابش سپرده دارم.
اما از این به بعد٬همه٬ بی آنکه لازم به گفتن باشد٬ خبردار می شوند که تو قابل اعتماد نیستی.