اول صف
عجیبه هرچی نزدیکتر میشم آمادگیم بیشتر میشه باید از دوستی تشکر کنم که اتفاقی پیداش کردم اونم مالزی درس می خونه هنوز ندیدمش کلی ما رو شرمنده کرده (اینشااله بتونم جبران کنم) خلاصه این دوست عزیز حسابی تو "بانک مساعدت " ما سرمایه گذاری کرده یادم بیارین بعدا حکایت این بانک مساعدت رو که پائولو کوئیلو در کتاب زهیر گفته براتون بگم الان می خوام شرح حالم رو باز هم از زبون همین استاد کوئیلو بگم که میگه ترس تا زمانی با آدمه که تقدیر پیش نیومده وقتی تقدیرت شروع میشه وقتی برای ترس نیست ( بابا گیر ندین من از رفتن نمی ترسم این یه مقدار فکر هم اگه نباشه غیر عادی میشه بالاخره دارم میرم جایی که قبلا نبودم آخه می دونین مهم رفتن نیست مهم موفق برگشتنه) لابد می پرسین چرا بابا کشور غریبو این حرفا منم تو جواب فقط می تونم یه حرف بزنم من اول صف ایستادم!!!!!!
و اما اول صف: اون قدیما اینطور میگن که تو ی کلاس ورزش یک از تمرینهای هفتگی و مداوم پرش از ارتفاع بود یکی از اعضای این گروه ورزشی از این کار می ترسید و همیشه سعی میکرد آخر صف بایسته تا دیرتر نوبتش بشه ! یه روز مربی متوجه میشه و اونو میذاره اول صف شاید تعجب کنید اگه بگم اونروز بر خلاف روزای قبل پسرک قصه ما بهترین پرشو انجام داد ! میدونید چرا؟ چون همیشه که آخر صف می ایستاد مدتی طول می کشید تا نوبتش بشه و تو این مدت مدام فکر می کرد به سختی کار٬ وقتی مربی اونو گذاشت اول صف دیگه فرصتی برای فکر کردن نداشت فقط باید می پرید و پرید.
نکته اخلاقی:
اول صف بایستید همیشه!