خوب بازم سلام

دقیقا 4 سال پیش تو همچین روزی شروع به نوشتن کردم.یادم نمی ره هیچوقت نشسته  بودم توی سایت کامپیوتر دانشگاه ماهشهر ، فکرم خیلی مشغول بود ، خوب برای شروع فکر کنم همه اونایی مه تصمیم دارن برن یه کشور دیگه حس مشابهی داشته باشن . همینکه تصمیم می گیری بری تمام دور و برت یهو برات جذاب میشه ! حتی ساده ترین دوستات برات میشن دوستای عالی طوری که دل کندن ازشون برات سخت میشه.کلا تمام چیزایی که دور و برت هست میشه داشته هایی که دل کندن ازشون خیلی خیلی سخت میشه. منم دقیقا دچار یه همچین حسی شده بودم برای همین همه افکارم ریخته بود به هم ،هم شوق رفتن بود هم استرس ترک داشته ها وقتی هم نتونی یکی از این دو ماهیت شوق و استرس رو به دیگری برتری بدی بدجوری می ریزی به هم ، ولی خوب به هر حال ما هم نوشتیم و هم رفتیم و انصافا وبلاگ نویسی خیلی به من کمک کرد.

وبلاگ نویسی یه سری خوبی های خاص خودشو داره ، یکی از بهتریناش حداقل از نظر من اینه که نویسنده می تونه با مرور آرشیو نوشته هاش هم خاطراتشو مرور کنه که هم خاطراتو زنده نگه می داره هم درسایی که از او وقایع گرفتی. از طرفی با خوندن نوشته هایت سیر پیشرفت یا پسرفت خودتو میبینی و می تونی اون وقت یه گلی به سر خودت بزنی.به هر جهت آدم توی تولد یکی که میره زیاد جالب نیست هی فک بزنه و فلسفه بافی کنه بابا ملت می خواد بزنن و برقصن:

- حالا همه دستا بالا می خوایم بریم بندر!

- اوی عمو اینکه مال پست قبلی بود تازه این مال عروسیه نه تولد !

- ای وای ، شرمنده بسکه سرعتمون رفته بالا قاطی می کنیم همه چی رو با هم!

- خیلی خوب همه دستا رو بیارین پایین نمی ریم بندر

- .....

باور کنین اگه بخوام کلنجار این دوتا رو بنویسم تا سه هفته همینطور باید بنویسم بهتره این دو تا رو بزاریم به حال خودشون و فقط بگیم:

من و پوترا تولدت مبارک!